سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چرخ خیاطی - خاطرات خاله کبرا



درباره نویسنده
چرخ خیاطی - خاطرات خاله کبرا
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهمن 1387
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
چرخ خیاطی - خاطرات خاله کبرا

آمار بازدید
بازدید کل :11426
بازدید امروز : 0
 RSS 

سر نبش خونه مون یک فروشگاهی بود از وسایل خونه و اسباب بازی توی این فروشگاه یک چرخ خیاطی اسباب بازی بود به رنگ صورتی که می شد برای لباس عروسک از آن کمی استفاده کرد تمام دخترهای محله و خواهر کوچکتر از من هر روز میرفتند و از پشت ویترین مغازه به چرخ خیاطی نگاه می کردند و قیمت آن هم گران بود یک روز خواهرم با پدرم رفتند به این فروشگاه و چرخ خیاطی را خریدند و آمدند به خونه دلم برای خواهرم سوخت چقدر ذوق و شوق می کرد و تمام لباس های عروسکش را آورد که یعنی خیاطی بکنه.  چشمت روز بد نبینه تمام همسایه هامون با دخترانشون یادشون به خیر ننه غلام خدابیامرز و ننه حسن و ننه اصغری و.... ریختند توی خونمون و با لحجه ی اصفهانی اعتراض کردند و گفتند حاجی آقا یا باید برای تمام بچه ها چرخ خیاطی بخری و یا باید آن را پس بدهی.  پدرم رفت به فروشگاه و جریان را برای فروشنده تعریف کرد و فروشنده در جواب گفت من فقط همین یک دانه چرخ خیاطی را دارم و پدرم مجبور شد آن را پس بدهد وگفت صلاح نمی باشد و خواهرم یک کلی گریه می کرد وهرروز میرفت و از پشت ویترین به آن نگاه می کرد 



نویسنده : کبرا » ساعت 4:10 صبح روز یکشنبه 88 فروردین 9