سفارش تبلیغ
صبا ویژن


گربه ی پتو ! - خاطرات خاله کبرا



درباره نویسنده
گربه ی پتو ! - خاطرات خاله کبرا
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهمن 1387
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
گربه ی پتو ! - خاطرات خاله کبرا

آمار بازدید
بازدید کل :11439
بازدید امروز : 10
 RSS 

یک روز زمستانی بود کلاس دوم راهنمایی بودم شب امتحانم بود و من رفتم توی اتاق پذیرایی و دراز کشیدم و شروع به درس خواندن کردم پا ی کتاب ها خوابم برد و منم مست خواب شده بودم نیمه های شب بود که سردم شده بود هر چه پتو را روی خودم می کشیدم  واین ور واونور می کردم فقط روی سینه ام گرم گرم بود ولی از کمرو پاها یخ کرده بودم به ناچار چشمانم را باز کردم دیدم من به جای پتو گربه ی بزرگی را در بغل گرفتم و گربه ی بیچاره مثل یک بچه ی دو ساله تسلیم و آرام توی بغلم خوابیده بود من از وحشت گربه بدبخت را پرت کردم گربه یک ناله ای وغره ای کرد و از پنجره پذیرایی عجولانه فرار کرد  بیچاره گربه که دستش نمک نداشت.



نویسنده : کبرا » ساعت 1:56 صبح روز پنج شنبه 87 اسفند 29