سفارش تبلیغ
صبا ویژن


رخت خواب های گربه ! - خاطرات خاله کبرا



درباره نویسنده
رخت خواب های گربه ! - خاطرات خاله کبرا
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهمن 1387
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
رخت خواب های گربه ! - خاطرات خاله کبرا

آمار بازدید
بازدید کل :11429
بازدید امروز : 0
 RSS 

یک روزی مادرم تمام رختخواب های اضافی را مرتب کرده و تمیز و ملافه کرده بود و بسته بندی کرده بود ودر گوشه ای ازراه پله گذاشته بود و در راه پله را هم قفل کرده بود که مبادا گربه ای یا گرد و خاکی باشد. کمدی هم در کار نبود و برای مدتی برای معالجه به بیمارستان رفته بود وقی که برگشت سراغ تک تک سفارش هایی را که قبلا به ما کرده بود را گرفت و بعد رسید به نوبت رختخواب ها که من خنده ام گرفته بود واز شدت خنده جیغ میزدم مادرم به شک افتاد چه شده سوال می کرد. آتش گرفته اند یا دزد آنها را برده و یا هم نکند آنها را هم به زری داده ای ! دیگه چه اتفاقی از این بدتر من بعد از کلی خنده گفتم مامان مامان مامانی خوشگله گربه از در حال پایین اومده داخل خونه و رفته توی رختخواب ها و زایمان کرده مادرم گفت ای داد و بیداد برادرم می گفت تازه یتیم داری شروع شد و برای گربه ها نوحه می خواند و می گفت خدایا دوتا تخم جن دارم ازش و مادرشان گذاشته رفته و خلاصه گربه ها عضوی از خانواده ی ما شده بودند  وبا ما سر سفره غذا می خوردند و نوه دار هم شدیم.



نویسنده : کبرا » ساعت 1:56 صبح روز پنج شنبه 87 اسفند 29