سفارش تبلیغ
صبا ویژن


صدای پول - خاطرات خاله کبرا



درباره نویسنده
صدای پول - خاطرات خاله کبرا
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهمن 1387
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
صدای پول - خاطرات خاله کبرا

آمار بازدید
بازدید کل :11433
بازدید امروز : 4
 RSS 

کلاس چهارم دبستان بودم دیگه از دست دوستانم کلافه شده بودم قبلا بهت گفته بودم دوستان ثابت من زری و زهره و مهری بودند. آنها با خودشان پول مدرسه نمی آوردند و واقعا استطاعت مالی هم نداشتند من طبق معمول هر روز می بایست برای آنها ساندویچ و نوشابه می خریدم  برای خودم تنهایی که نمی شد وبه دور از خصوصیات اخلاقی من بود یک روز دیگه خیلی زورم آمد عقلم هم خط نمیداد که این همه پول با خودم نبرم. چون عادت کرده بودم خلاصه سرت را درد نیارم پول ها رادر جوراب پایم ریختم وبا بچه ها راهی مدرسه شدم. هر چند کف پایم یواش یواش داشت اذیت می شد تا این رسیدیم مدرسه و بعد از زنگ تفریح همه ی ما گرسنه بودیم. بچه ها درخواست ساندویچ کردند  من هم گفتم پول نیاوردم خلاصه دست در گردن هم انداخته بودیم وقتی راه می رفتم صدای پول خرده ها شنیده می شد. دوستانم مرتب از ساعتی که ما راهی مدرسه شدیم تا توی مدرسه مرتب با هم می گفتند این صدای چیه من هم کم محل.....   تا این که گفت این صدا از پای طرف کبرا می آید من خنده ام گرفت آخرش مجبور شدم جلوی بچه ها پول ها را در بیاورم و رفتم برای همه مون ساندویچ و نوشابه خریدم و با هم خوردیم و چقدر گرسنه بودیم وهمیشه دلم می خواست برای یک بار هم که شده من دو تا ساندویچ بخورم ولی دل صاحب مرده ام راضی نمی شد.



نویسنده : کبرا » ساعت 4:9 صبح روز یکشنبه 88 فروردین 9