سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهمن 1387 - خاطرات خاله کبرا



درباره نویسنده
بهمن 1387 - خاطرات خاله کبرا
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهمن 1387
اسفند 1387


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهمن 1387 - خاطرات خاله کبرا

آمار بازدید
بازدید کل :11437
بازدید امروز : 8
 RSS 

کلاس سوم دبستان بودم در آن زمان وضع مالی خانواده ی ما از  فامیل و محله ی ما بهتر بود. پدرم معمار بود و درآمد خو بی داشت خانواده ی ما 9 نفری بودیم و من بچه ی هفتم بودم. من طبق معمول پول زیادی داشتم ولی جایی برای نگهداری پولهایم نداشتم یا خرج می کردم و یا همیشه دردستم و یا در جیبم بودند و در خانه ی ما یابنده ی پول صاحب بود. یک روز پول زیادی داشتم فکر کنم صد تومان. زمانی بود که گوشت کیلویی یک تومان بود ( زمان شاه بود ) یک روز رفتم دستشویی پول ها را در دامنم گذاشتم وقتی که خواستم بلند شوم یادم رفت که پول ها را مواظب باشم تمام پول ها ریختند توی دستشویی !؟!!؟!!



نویسنده : کبرا » ساعت 4:46 صبح روز سه شنبه 87 بهمن 29